
سایت طریق الإسلام / ترجمه: ابوعمر انصاری
جوان احساس خوشبختی زیادی می کرد. زیرا آن شرکت معروف با استخدامش موافقت کرده بود… از خوشحالی می خواست پرواز کند… او تنها کسی بود که از میان شرکت کنندگان به این شغل رسیده بود… قرار دادهای لازم برای شروع کار و قوانین و مقررات و وظایف کارمند امضاء ، و کار شروع شد…
روزها گذشتند… جوان به نزد مدیر رفت … به او گفت: من نمی توانم از اول صبح سرکارم حاضر شوم… و نمی توانم وظایفم را سر وقت مشخص انجام دهم بلکه با کمی تأخیر این کارها را انجام خواهم داد… ولی من به شما اجازه نمی دهم که مرا مؤاخذه کنید یا آنرا برایم به حساب بیاورید… بلکه شما حق ندارید مرا از کار اخراج کنید…